خاطرات خانواده ما

۲۶
فروردين

دوباره بر میگردم به اینجا. به جایی که به اون تعلق دارم. روزها گذشته و سال 95 هم شروع شده از ازدواجمون 4 سال هم گذشت.دخترمون یسنا یک سال و هشت ماهه شده و ما هنوز با همیم. عاشق و معشوق. شایدم شیرین و فرهاد.

روزها به زیبایی در کنار زهرا جان در حال گذشتنه. هر روز تب عشق بیشتر و بیشتر. یسنا هم روز به روز شیرین تر. 

همین دیروز بود که جلو تلویزیون دراز کشیده بودم. که یسنا اومد و سرش رو گذاشت رو بالشتم و نگاه تلویزیون میکرد. شبکه مستند رو نگاه میکرد. در حال نشون دادن قورباغه های سبز رنگ بود. یسنا شروع کردن صدا زدن اونا. بِ بِ . کلن هر چه ک میبینه رو همین صدا میکنه. خیلی دوست داره. عاشق دیدن گربه ها شده. منم که فقط از کاراش لذت میبرم. 


  • عبدالله کاوسی
۰۴
شهریور

دستهایم به سوی درگاهت امشب از دل بلند شد آقا

کاش می شد کبوتری بودم می زدم بال و پر به سوی شما

 

دل بریده، شکسته از همه کس ،جز خدا در دلم ندایی نیست

می سپارم به تو هر آنچه من است در تمام دقیقه ها شاها

 

با دلم عهد کرده ام هرگز در به روی غریبه نگشاید

کاش با مهر تو، به واسطه ات ،کند این دل به عهد خویش وفا

 

من دلم را گره زدم  به ضریح،به حریم تو بال و پر زده ام

حتم دارم گره که بگشایی باز خواهی نمود بند مرا

 

با تمام وجود خود شده ام زائری خاک پای زائرها

گر چه آهو نبوده ام چه شود ؟که شوی ضامنم به روز جزا

 

تا همیشه به پنجره فولاد این دلم رشته رشته می بافد

حاجتی، حرف خسته ای، زخمی با نگاه تو  می شود حتی

 

بغض این قفل ها شکسته شود درد این چشمهای بارانی

آه گاهی بهانه میگیرم به دلم چنگ می زنم آیا؟

 

می شود زائر ضریح تو با دست خالی به خانه برگردد؟

بانگ نقاره خانه می گوید: بس کن این حرف غیر ممکن را

  • عبدالله کاوسی
۳۱
مرداد

روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی 
با مردی ازدواج کن 
که به جای ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ 
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ 
ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویند، 
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ 
ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ و ... صحبت می کنند؛
تو را ﺑﻪ؛ 
دوچرخه ﺳﻮﺍﺭﯼ، 
کوهنوردی،
ﺗﺌﺎﺗﺮ، 
ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ، 
ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ، 
ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ،
کافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ 
ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮا،
سفرهای ﺑﯽ ﻫﻮﺍ،
ﺑﺎ:
ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ 
ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ 
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ 
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ...
ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ زند.
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ " با تو بودن " ایمان ﺩاشته باشد 
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ 
ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮ ندهد.
، 
ﻭ ﺑﻪ تو ﺍﺣﺴﺎﺱ
" ﺭﻓﯿﻖ " ﺑﻮﺩﻥ بدهد ﻭ 
ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ 
" ﺯﻥ " ﺑﻮﺩﻥ !!!
طوﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ 
ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ تان ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷود ...
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ زمان مناسبی رسیده،
که تن به ازدواج بدهی!
وگرنه هیچ گاه به ذهن زیبایت خطور نکند 
که آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت 
که تو را فقط زن می داند و زن!!!


  • عبدالله کاوسی
۳۱
مرداد

حرفی  بگوی  و  از  لب  خود  کام ده مرا

ساقی ! ز پا فتاده شدم ، جام ده مرا

 فرسوده، دل ز مشغله جسم و جان ، بیا

بستان  زخود  ،  فراغت  ایام  ده مرا

 رزق    مرا   ،   حواله   به   نامحرمان  مکن

از دست  خویش  ، باده ی گلفام ده مرا

 بوی   گلی   ،   مشام  مرا  تازه  می  کند

ای  گلعذار !  بوسه  به  پیغام ده مرا

 عمرم  برفت  و  حسرت مستی زدل نرفت

عمری  دگر  ز  معجزه ی جام  ده  مرا

 ای  عشق !  شعله  بر  دل  پُر  آرزو  بزن

چندی  رهایی  از  هوس  فام  ده مرا

 جانم  بگیر  و  جام  می از دست من مگیر

ای مدعی هر آنچه دهی ، نام ده مرا

 مرغ  دلم   به   یاد   رفیقان  به  خون  تپید

یا رب !  امید  رستن از این دام ده مرا

 بشکفت    غنچه ی دلم   ای   باد   نو بهار

خندان  دلی بسان  (امین) وام ده مرا

  • عبدالله کاوسی
۲۹
مرداد

صبح بر میخیزم که آماده بشوم برای کار. همینکه که تمام وسایلم را جمع و جور میکنم دم آخر یک نگاه به چهره ی زیبای تو می کنم. انرژی میگیرم و به سمت بیرون می روم. عاشقانه تو را دوست دارم. بدون تو بودن برای من غیر ممکن هست. 

  • عبدالله کاوسی
۲۹
مرداد

شروع می کنم.شروعی نه آنچنان طوفانی به مانند روزهای اولی که با بلاگفا آشنا شدم. حالا بعد از یک سال و اندی نوشتن تمام مطالبم رو از دست رفته می بینم. ولی دوباره می نویسم . از خودم و همسرم و تنها فزندم . به نام خدا ...

  • عبدالله کاوسی